- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
ای بـه شـهـیـدان خــدا پـیـشـتـاز سیـنـه به شمـشـیـر بلا کرده باز پـیـش قـدم از شـهــدای حـسـیـن کرده سر و جان به فـدای حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
ز بام کوفه میکنم تو را نظاره یا حسین! تو هم مرا نظاره کن به یک اشاره یا حسین! لحظه به لحظه دم به دم، مرگ دوباره دیدهام بس که رسیده بر تنم، زخم دوباره یا حسین!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
مـیـان كـوچـههـا مـرد غــریـبـی بـه لـب دارد نــوای یـا حـبـیـبـی به لب ذكر و به دیـده اشك دارد بـه دیـوار غـریـبـی سـر گــذارد دلـش پُـر از هـیـاهـوی غـریـبـی غـمـش كرده سیه روی غـریـبی تـك و تـنـهـا مـیـان شـهـر كـوفه زده غـربت به قـلب او شـكـوفـه بگوید با دل پُر خـون و پُـر درد حـسـیـن فـاطـمـه برگـرد برگرد در این كوفه نشانی از وفا نیست كسی اینجا طـرفـدار شما نیـست كسی اینجا سـراغـت را نگـیـرد مـگـر مـسـلـم بـرای تـو بـمـیـرد مـیـان كــوچـههـا تـنـهـای تـنـهـا پـریــشـانـم بـرایـت یـابـن زهـرا میا كوفه كه اینجا شهر كینه است تمام كوچههایش چون مدینه است مـیـان خــانــههـا راهــم نــدادنـد جــواب نـــالــه و آهــم نــدادنــد همه مهمان نوازی شان به سنگ است تمام كوچههایش تار و تنگ است میا كـوفـه كه پُـر از خـصم باشد در ایـنجـا سر بـریـدن رسم باشد میا كوفه كه شهری بی فروغ است دكان نیزه سازی شان شلوغ است سفـیـرت را نمیخـواهـند برگرد مـرا بـنـگـر اسـیـر بـنـد بـرگـرد لـبـم خـونـی و دنـدانـم شـكـسـتـه دو دستم را عدو در كوچه بسته شـده پـاره ز نـیــزه جــامــۀ مـن ز سـر بـرداشـتـنـد عـمـامـۀ مـن در اینجا هیچكس حامی ما نیست كسی با تو در اینجا هم نوا نیست ولـی با ایـنـهـمـه تـنـهائی و غـم نـیاوردم به ابـرو لحـظـهای خـم روم بر پای دار خویش سرمست اگر خشنود میگردی تو عشق است پـریـشـانم پـریـشـان و پـشـیـمان چرا گـفـتم بیا كـوفه حـسین جان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
سالار کـاروان پُـر از یاسمن، حـسین جمع صفات و خـاتمۀ پنج تن، حـسین دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین کـم در مـیـان کـوفـه عــذابـم نـدادهانـد بـا کـام تـشـنـه گـشـتـم و آبـم نـدادهانـد از بس که بین کـوچه جـوابـم ندادهاند دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین با تـیغ و نیزه بال و پرم را شکستهاند دندان و کـام شعله ورم را شکـستهاند از پشت بـام فـرق سـرم را شکستهاند نامردی است مسلک شان غالبا حسین شـام بـلـنـد غـفـلت شان سـر نمیشود چیـزی برایشان زر و زیور نمیشود این جا دلی برای تو مضطر نمیشود برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین دیگـر بـریـدم از دل تـاریک کـوفـیان از کوچههای خاکی و باریک کوفیان جـان رقـیهات نـشـو نـزدیک کـوفـیان چون میدرند از بـدنت پیـرهن حسین بایـد نـظـر به قـامـت آب آورت کـنـی فکـری برای تـشنگـی اصغـرت کـنی قدری نظاره بر جگـر خواهـرت کنی شاه غریب گشته و دور از وطن حسین این جا نمک به زخم عـزادار میزنند زن را برای درهـم و دیـنـار میزنـند طـفـل اسـیـر را سـر بـازار میزنـنـد غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین میترسم این که بین بیابـان رها شوی بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی غارت شوی و با تن عریان رها شوی برگـرد تا رها نـشـوی بی کـفن حسین ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود یا از فـراز نـیـزه سـری واژگون شود گـودال قـتـلـگـاه اگر غـرق خون شود ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
یا حسیــن ای در افــق ها مـنـجـلــی ای بـــزرگ قــــوم ای پــور عــلــی یک تجــلّــی از تو مسلــم بوده است نــور تو در خویش قــائـم بوده است آن که پـیــک شــاه شد شــاه است او آن کــه نـــور راه شــد راه اســت او کیــش مسلــم کیش اربـاب حق است در حقـیـقت او به حقــش مطلق است او که بود از فــرط جلوه بی حجـاب زخـم خورد از کــوفه مثل بوتــراب چون به شخص خــویش تنها ماند او مــرکب بــی مقــصــد خــود راند او رفت و زد تــکــیــه به دیــوار زنـی رفــت آمــیــنــی ســراغ ایــمــنــــی زن چــو آبــش داد راهــش نیــز داد راه بــر افــغــان و آهــش نــیــز داد نور شه از خانه چون بیرون نشست خــصــم آمـد دست آن دلــدار بـسـت رفت از جــور کســان بر بــام قصر کــوفیــان را شد تمام آن روز نصــر ســر بــریـدند از رســول شــاه دیـن ســر به بام افــتاد و پیکــر بر زمین سر به سوی شام رفت و تن به خاک گـفــت با او آسـمــان روحـی فِــداک
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
هزار شکر، که شد خاک مقدمت، سـر من مرا، بــرای چنین روز، زاده مــادر من نمیبـرم ز تو دل، گر هــزار بار عــدو جدا کند گلوی تشنه، ســر ز پیـکــر من پس از شهادت من، آروزی من این است که سر نهند به خاکت، دو طفل بی سر من اگر چه خون ز لبم ریخت، بر تو میگریم که گریه بهـر تو باشد، جهــاد دیگر من اگر چه یک نفــرم، یک تنه، سپـاه توأم به یـاری تو شده، بــام کوفه سنــگر من میان اینهمه دشمن، چنان غــریب شدم که هانی است و دو کودک، تمام لشکر من عزیز فــاطمه، فــردا به کــوفه میبیـنم که بر ســر تو کند، گــریه دیــدۀ تر من در این سفر تو دعا کن، که جای دختر تو شود کبــود، ز سیلی، عــذار دختـر من به روز حشر که جز عفو تو پناهی نیست ببخـش «میثم» آلــوده را به خــاطر من
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
حضــرت عشق ســرِ دار ســلامی دارم از لبِ زخــمِ تـرك خورده پیــامی دارم خیلِ بیعت شكــنان نوكــرِ بی اجر شدند همه با وعــدۀ یك كیسۀ جو زجــر شدند چند سالی است در این شهر وفا مُرده نیا زخم این نیزه پرستان به تنـم خورده نیا باغِ سبزی كه نوشتند فقط نی زار است سرِ من راهیِ شام و بدنــم بـر دار است تا به خــارج شدن از دینِ تو فتــوا دادند سنگ دل ها همه بر كُـشـتـنِ تو پا دادند
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
ســردار سر شکـستۀ دار العـمــاره ام آیـــد اذان مــغــرب غــم از منــاره ام با دستهای بسته مگرمی شود چه کرد؟ شــوریــده وار مـنـتـظــر راه چـاره ام شاید نسیم ؛ حـرف دلم را به او رساند شــایــد تمــام شد هدف نیــمه کــاره ام شد دانه های اشکِ غـرورِ جریحه دار تسبیح یکــصد و دهمیــن استخــاره ام وقت حسین گـفـتـن من کــوفیــان چرا با مشت می زنیـد به لبهــای پــاره ام عاشق ترین سفیرم و در حیــرتم چـرا در آســمــان شهــر شما بی ستــاره ام حرف صریح من به دلی کارگر نشد دنبـال یـک ربــاعی پُــر استـعاره ام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
برگرد ای حبیب که کوفه است پر فریب با یک تَشَر ز خصم گـذارد تو را غریب اینجا کسی به فکـر تو و زینبِ تو نیست گیسو شود سپید و محـاسن شود خضیب دیــروز یکصدا همگــی از تــو دم زدند امــروز یک ســراغ نـگیــرند از حبیب راحت ز عهد و بیعت خـود دست می کشند گفتــارشان عجیب و رفتــارشان عجیب تکــذیب می کنند عـلــی را به راحـتــی با واژه هــای نــاب وَ اَلفــاظ دلــفــریب دعوت به جای سفره به گـودال می کنند حِس میکنم ز مقتل خود بوی عطر سیب از روی بــام دارالامــــاره دهــم ســلام یاد تو یابن فــاطمه از دل بَــرَد شکــیب گفــتم بیا به کــوفه، میــا کوفه یا حسیـن کُشته به دِشنه می شوی و تشنه عنقریب
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
منم مسـلم که اربــابــم حسین است قــرار قلب بی تــابــم حـسیـن است خوشم در راه حق عطشان بمیــرم چه بیم از تشنگی آبــم حسین است گــروهی سیف آل هــاشمم خــوانـد گــل اسماء و القــابــم حسیـن است ســرم در پیش ظالـم خــم نـگــردد بــلــی اسـتــاد آدابــم حـسیــن است صفای هر گلی چندین صباح است گُــل تا حشــر شــادابم حسین است بیا بر چشـمـم ای خــواب شهــادت بخوان، لالائی خــوابم حسین است ندیــدم بـیـنـتــان گــوهــر شنــاسی به او گویم، دُر نــابـم حـسین است تو بــاش ای آفتــاب کــوفــه شـاهد که خورشید جهان تابم حسین است قسم بر کعــبـه و میــقات و زمــزم نماز و مُهــر محــرابم حسین است حسیــن را یــافــتـم در کـشــور دل در آن کشور خـدا یابم حسین است پیــامــم بــر عبــیــدالله ایــن اســت رئیــس کــل احــبــابـم حسین است بــزن جـــلاد خــائــن گـــردنــم را به شهر جــذبه جــذابـم حسین است ز حزب و فــرقه من خیـری ندیدم قــوام قــوم و احــزابم حسین است
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
از اعــتبــار حــرمـت گـفـتــارهایـشان مغــرب شکست بیـعـت بسیــارهایشان یک پیره زن فـقط به سفیرت پنــاه داد ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟ کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است سر می زنم ز غصه به دیــوارهایشان یک جرعه آب هم به سفیرت نمی دهند اینجـا همه عــوض شده رفتــارهایشان محصول باغ ها همه خــرج سپــاه شد از خـار و سنــگ پر شده انبارهایشان سکــه شده فــروختن چکــمـه هـایشان رونـق گــرفــته دکــۀ نجــارهــایـشـان
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
در حق و باطل عــادتِ تشکیک دارد با جهــل خــویشاوندی نــزدیک دارد در فـتـنـه قــومی قـابـل تحریک دارد مثـل مــدیــنه کــوچــۀ بــاریـک دارد می خوانمت با چشم های کـم فـروغم مــن عــابــر آوارۀ شــهــر دروغــــم در بین این هـا کــاتبــان نــامـه دیــدم مشتی به ظاهر زاهد و عــلامه دیـدم سرگــرم برپــا کــردن بـرنـامه دیــدم غارتگــر انــگــشتر و عمــامه دیــدم خواهی شنید ازکوچه هایش بوی خون را روی لبــم "انّــا الیــه راجــعــون" را یک شهر از وحشت زبانش لال گشته مردانگــی روی زمیـن پــامــال گشته دشـمـن بـرای کُـشـتـنـت فـعّـال گـشتـه کــوفــه مهیّــا بهــر استـقـبـال گـشـتـه هــر بــاغ را آمــادۀ پــایــیــز کــردند دندان برای غـنچــه هایت تیــز کردند این پینه های مانده بر روی جـبین را حق ناشنـاسان به ظاهــر اهل دین را بهتر بگـویم گـرگ های در کمیــن را حق از زمین بردارد این قوم لعین را اینجــا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد جــانم به قــربـان قـدم هـای تو، برگرد اینهــا فقط انبــان زر را می شنــاسنـد بینند اگــر بــاغی تبــر را می شناسند آتش نشاندن بر جگــر را می شنـاسند بر روی نیزه جای سر را می شناسند در خواب دیــدم غــارت انگشتری را آتش به دنــدانش گــرفته معجــری را حــالا که مسلــم بی پنــاه افتــاده اینجا از ارتفــاعی نــابه گــاه افتــاده اینجــا از دیــده اش خــونـابه راه افتاده اینجا نوکر سـرش در پای شاه افتــاده اینجا شـرمنــده بــاشد از نگـاه خــواهــر تو جــانــم فــدای اشــکــهــای دخــتــر تو حــالا که بــایــد یــار من تـنهــا بمــاند ای کــاش پــای نــاقه در گـل جا بماند درد دلــم بـســیـار بــود امــا بــمــانــد دنــیــا بــرای مــردم دنــیــا بــمـــانــد اینجــا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد جانــم به قــربان قــدم های تو، برگرد
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
پایــان نــدارد ابــر خیس گــریه هایش غــم می چکد از ردّ پــای بی صدایش بعد از نماز مغرب اینجا هیچکس نیست بوی غــریبی می وزد وقت عـشـایـش می شد بـبـیـنـی دردهــای بــا وفــا را در لابــلای جــمـلــۀ «کوفه میــا»یش دیــوارهـای سنــگــی آتش به دستــان افـتــاده دنــبــال شـکــست بــالـهــایـش با التــهابی حیــدرانــه جنگ می کرد می آمد از کوچـه رجــزهای رســایش چندین تَرَک بر روی لبــها نقش بسته یک کــاسه آب امّــا نـمـی آید بــرایش دارد زیــارتنامه می خــواند دوبــاره بر پشت بــام غصّــۀ کـرب و بــلایش کوچه به کوچه می شود بازیچۀ شهـر جـسم ز هــم پــاشیدۀ در زیــر پــایش یک ماه آنسوتر سـر چــشم انتـظاری می بیـند امّا روی نــیــزه مــقــتــدایش
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
آشـفـتــه ای آواره ام، در پـشـت درهـا کوهِ پُـر از دردم پُر از خـون جگـرها یکریز می بــارم به روی جــانــمازم دیگر خــدا حافظ خــدا حافظ سحــرها گـفتم به دستت می رسد ای کاش هایم نفــرین به بــال سنگی این نــامه برها دیــروز با نان شمــاها قــد کــشـیـدنـد حــالا چه بی رحـمـنـد شمشیر پــدرها حـالا تمــام کــوچه ها را گـشته ام من حــالا تنــم از کــوچـه ها دارد اثــرها این چندمین شب از کدامین ماه باشد؟ پس کی می آیی شهـر کـوفه شاه سرها
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
در کــوفه غـــریبم من و کــاشانه نـدارم گــوئی بــــروم خــانـه ولی خــانـه ندارم گر تکیه بدیوار تو کردم ز غریبی است در شــــــهر شما خـــانه و کــاشانه ندارم یک شهر پر از دشمن و من یکه و تنها چـــــون طایر دور از چـــمنـم لانه ندارم بــی جــایم و مــأوا نــبــرم راه به جـائی چون شمع همی ســـوزم و پــروانه ندارم بهــــــر پسر فاطمه چون نــامه نوشتــم غیـــر از غــم آن خـــسرو فــرزانه ندارم جــز کُـشـته شدن در ره حق هیــچ تمنا از مـــردم از حــق شــده بـیگـــانه؛ نـدارم
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
چون میسر نشود فرصت دیــدار شما ما که رفتــیم خــداوند نــگهــدار شــما نامتــان روی علــم بود و زدستـم افتاد کاش بـرداردش از خــاک علمدار شما جرم عشق است که صیاد چنین بسته مرا او نــدانست که مــائیم گــرفتــار شـمـا خسته بودم اگرم دست به دیواری رفت ورنه تکـیه نکنــم جز سر دیــوار شما دیدۀ پنجــره بسته است به دیــدار بهار دام پــاییز کمیــن کرده به گــلزار شما بــاد هم از نفس افتــاده و یــاری نکـند شرح حالی دهد از پیکِ ســرِ دار شما جــان آقــا نکنــد تشنــه بیــایــی اینجـا آب هم نیست در این شهر طرفدار شما آخرین جمله دلداده تان خواهشی است بــاز گــردید خــداونــد نگــهــدار شما
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
چون میّسر نشـــود فرصت دیــدار شما ما که رفتیم خداوند نگـــــــهـدار شـــما نامتان روی علم بود و زدستــم افـــتـاد کاش برداردش از خاک علمدار شــما جرم عشق است که صیاد چنین بسته مرا اونـــــدانست که مائیم گرفـــــتار شـما خسته بودم اگرم دست به دیواری رفـت ورنه تـــکیه نـکنم جز سر دیوار شمـا دیده پنجره بسته است به دیــدار بهـــار دام پایـــیز کـمین کرده به گلزار شمـا باد هم از نفس افتاده و یــاری نکــــنـد شرح حالی دهد از پیک سر دار شما جان آقا نکــــند تشنــــه بیایـی ایــــنجا آب هم نیست در این شهر طرفدار شما پشت هربام کمین کرده کسی منتظر است سنگها دیده به راهـند بــه دیــدار شمـا آخرین جمله دلدادۀ تان خــواهشی است بــاز گردیــــــد خــداوند نگهـدار شمـا
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
در کوچه گرفتند اگـر دور و بــرش را چیدند اگر زخـــم ترین بــال و پــرش را این ارث علی دوست ترین های قبیله ست جا داشت در این شهر بــبیند اثـــرش را محراب همین پیر زن کوفه چه خوب است تا اینــــــکه به پایان بــرساند سحرش را این بار به جای گره يِ سبــــز نگاهش می بســـت ســر نافله بــــار ســـفرش را این کوفه نشـــینان که گهی بــــام نشینند با سنـــگ شکســتند سـر رهـــگذرش را دلواپس امــــــروزغریبی خودش نیست انداختــــه بر جــاده ي فــــردا نظرش را مشغول زیـــــارت شده آهستــه بـنــالیـد این مرد که بردست گرفته ست سرش را
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
دل من بــر سر ایــن دار صفایـــی دارد وه که این شهر چه بام و چه هوایی دارد خانه ی پـــــیر زنی خلوت زاویــۀ مــن هرکه شد وحی به او غار حرایــــی دارد شب که شد داد زدم کـوفه مـیا کوفه مـیا مرغ حق دردل شب صوت رسایی دارد پیکرم تا به زمین خورد صدا کرد حسین شیشه از بـــــــام که افتاد صدایـــی دارد پشت دروازه مــرا فاتـحه ای مهمان کن تا بــــــدانند که ایــن کشتــه خـدایی دارد هم سرم بی بدن وهم بدنم بی کـفن است حالم از قسمـــــــــت آینـــــده نمایی دارد دید خورشید کـه در بردن این نامه شدم دست بــــــر دامـن هر ذره که پایی دارد همه از شش جهـتم فیض عظیـمی بردند مسلـــــم اینجا حـرم و کرب وبلایی دارد درجمال تو جلالی است که سرمیخواهد دلبــــر آن است که شمشیر و قبایـی دارد سر تصویر سلامت زشکستم غم نیسـت حُسـن تو بهـــتر از این آینه هـــایی دارد گر بریدند پر و بــــال مرا شکوه چرا؟ قله ی قــــــاف تو سیـــمرغ فــدایی دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
در کوفه، از وفا و محبت، نشــانـه نیــــست وز مهر و آشتی، سخنــی در میــــانه نیست یا کـــــوفیان نیــــافتــهاند از وفــا، نشـــــان یا هیــچ از وفـــا، اثــری در زمـــانه نیـست عکسِ فروغِ دوست بُد و سوی اصــل شـد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم با سیدالشهدا
شبی که دیدۀ خود پـر ســــتاره می کردم برای غـربت دل فکر چاره می کـردم نماز عاشـــــقی مـــــن شکسته شـــد اما سلام بر تــــو ز دارالعـماره می کـردم من از محــــــلۀ آهنــــگران بـی احساس گذر نمودم و دل، پر شراره می کردم
: امتیاز
|